یمه اطمنچ علیه - ملاباسم الکربلائی (با ترجمه فارسی)
بسم الله الرحمن الرحیم
فی ذکرى وفاة السیدة الطاهرة فاطمة أم البنین علیها السلام، اقدم لکم قصیدة رااائعة للرادود المبدع الکبیر الحاج ملاباسم الکربلائی؛
نوحه محبوب و اثر ماندگار و بسیار زیبای «یمه اطمنچ علیه» که گفتگوی حضرت ابالفضل العباس علیه السلام با مادرش جناب ام البنین (س) است.
🌟 پیشنهاد ویژه ؛ این اجرای فوق العاده زیبای «أسطورة المنبر الحسینی» را از دست ندهید 🌟
ملا باسم الکربلائی / یمه اطمنج علیه
بصره، حسینیه داوود عاشور/ شب 4 محرم 1438
ترجمه شده توسط کانال تلگرامی «Basem_ir»
مشاهده از آپارات:
https://www.aparat.com/v/jaekI
دانلود از تلگرام:
نسخه اصلی - BK
https://www.youtube.com/watch?v=VsxYo8jLMwQ
https://www.aparat.com/v/5rQmX
یُمه أطمنج علیه...قطعتهن ایدیه
وفیتج بعینی...جفینی...و اسنینی...یم المشرعة
یا حره ربّیتی...و ضحیتی...و انطیتی...لحسین أربعة
مادر مطمئن باش ... دستانم را قطع کردند
به تو وفا کردم با چشمانم، دستانم، و سالهای عمرم، در کنار علقمه
ای آزاده تربیت کردی، (چهار فرزند) فدا کردی و بخشیدی برای حسین(ع)
اطمئنی و آنا جایبلج خبر زین...أربعتنه یُّمه رحنه فدوه لحسین
من تسألین اعله روحی و النفس وین...روحی یُّمه للأخوة وفّت الدین
صوغتی من الطف ییُّمه دنی الأثنین...خبر قطع اجفوف ایدیه و نبلة العین
یُّمه ولدج نِشامه...ما رجعنه بسلامه
آنا أوصی بخوانی...بإیمانی...و امتانی...ما واحد یظل
و الخاطر العِشرة...و العترة...و الزهرة...نتقطع وصل
و آنا آخر منیة...قطعتّهن ایدیه
به من اطمینان کن برایت خبر خوبی آوردم
ما چهار فرزندت فدای حسین (ع) شدیم
اگر از جانم و نفس هایم می پرسی
جانم را در راه وفای به دین و برادری بخشیدم
سوغات من برای تو از جنگ دو چیز است
خبر قطع شدن دو دست و فرو رفتن تیر در چشمانم
مادر پسرانت غیورند ... ما به سلامت باز نگشتیم
من به برادرانم توصیه می کنم، با ایمانم، و بازوانم، مبادا کوتاهی کنیم
و بخاطر خاندان عترت و زهرا (س) بدنهایمان تکه تکه شود
من آخرین فداییت هستم ... دستانم را قطع کردند
أحمد الله یُّمه صدری خلّص أنفاس...روح صعدت للسمه ویاها حُراس
انتی خلیتی المنیة عدنه مقیاس...قلتی تنذبحون لازم و أرفع الراس
جان رایة أرواح اخوتی یوصل إحساس...لأمنه قالوا و الیوصله انت عباس
حملّونی أمانة...رفعی راسج ورانه
شلتی الصبر رایة...و الغایة...من هایة...دین المصطفه
بیه الجمر ضوّه...للنخوة...و الخوة...بعده ما طفه
من خذتنی الحمیة...قطعتّهن ایدیه
خدا را شاکرم مادر که سینه ام از نفسها خالی شد
و روحم به همراه حرّاس (فرشته نگهبان) به آسمان رفت
تو فدا شدن را برایمان معیار سربلندی قرار دادی
گفتی باید سرتان جدا شود تا سرم را بالا بگیرم
باید خبـر کشته شدنمان به تو می رسید
(برادرانم) گفتند این تویی که باید برسانی عباس
من حامل این امانت هستم بعد از ما سرت را بالا بگیر
پرچم صبر و شکیبایی را بر افراشتم برای دین مصطفی(ص)
در من آتش فرمانبرداری و برادری خاموش نشده
غیرتم مرا فرا گرفته بود ... دستانم را قطع کردند
آنا أوصیج بوصیة یالأصیلة...یُّمه ودی لی سلامی للعقیلة
آنا أدور الصبرها عن مثیله...من سبوها ما کو واحد تشتکیله
هی تدری بالکفالة مو قلیلة...و آنا أدری عقبی هیة هم کفیلة
یُّمه لآخر عمرها...آنا حارس خدرها
آنا العرفونی...وصفّونی...سمّونی...سبع القنطرة
یا یُّمه واسیها...طمنیها...بلّغیها...عنی المعذرة
عنی راحت سبیة...قطعتّهن ایدیه
مادر سلام مرا به عقیله (زینب س) برسان
من مثالی برای صبر او سراغ ندارم
در اسارتش هیچ کس را برای شکوه کردن نداشت
او میدانست سرپرستی (کاروان) کار کمی نیست
و من می دانم بعد از من او سرپرست (کاروان) است
مادر تا آخر عمرش من پاسدار چادر اویم
من همانم که مرا میشناسند و اسم و رسمم را توصیف میکنند به شیر بیشه
ای مادربه پیش او برو و به او برسان معذرت خواهی من را
که او از نزدم به اسارت رفت ... دستانم را قطع کردند
من تلّقیت السهم و انطیته دمی...قلت له من تنذبح نظرتی آنا سمی
قلت له راح أکتب خلودی و أجلی همی...یا سهم و الدم مدادی و انت قلمی
السهم حیّر فضوله هذا عزمی...قلت له أرید بهذا موتی تفرح أمی
اشلون أضیع رباها...الله یرضه الرضاها
های اللی بأفکاری...بإصراری...و الباری...إلها جنّته
و اشلون ابن حیدر...یتعّذر...ما یقدر...و أمه اتخنته
عالعهد یالأبیة...قطعتّهن ایدیه
وقتی با تیر مواجه شدم و خونم را دادم
گفتمش بسم الله می گویم و جانم را بگیر
گفتمش میخواهم جاودانگیم را ثبت کنم و راحت شوم
ای تیر تو قلم منی و خون من جوهر تو
تیر در حیرت ماند از این اراده بالای من
گفتمش میخواهم با مرگ من مادرم شاد شود
چطور زحماتش را به باد دهم که رضای خدا به رضای اوست
این است در فکرم و باور قلبم که به خدا قسم بهشتش برای اوست
چطور پسر حیدر سر باز زند از کاری که میتواند و مادراو فرمانش داده
من بر عهد دیرینه ام هستم ... دستانم را قطع کرده اند
آنا عند ظنج ییُّمه شوفی قدری...حسین قلی من أترکه أحنی ظهری
عندی منزلته ییُّمه بیها یدری...هوه أخویه و هوه إمامی و هوه ذخری
نحره من انحز ییُّمه قبله نحری...صدره من انرض ییُّمه قبله صدری
صاح من طاحت ایدی...راح أخویه و عضیدی
شفته انخطف لونه...و اعیونه...واجفونه...غرقت بالدمع
و إقبال شمّاته...آهاته...حسراته...صارت تنسمع
ردت أدی التحیة...قطعتّهن ایدیه
حسین (ع) به من فرمود اگر ترکم کنی کمرم خم می شود
او نزد من منزلت بالایی دارد و خود می داند
او برادرم امامم و ذخیره ام (در آخرت) است
گلویم را بریدند قبل از گلوی او
سینه ام را له کردند قبل از سینه او
وقتی دستانم افتادند فریاد زد رفت برادرم و پشتیبانم
دیدم رنگش پرید چشمانش و پلکهایش غرق در اشک شد
و در مقابل سرزنش کنندگان آه هایش و حسرتهایش شنیده شد
خواستم ادای احترام کنم ... دستانم را قطع کردند
إنتی مو بس امرأة و حیدر رضاها...جان نسّاب العرب یعرف أباها
غیرتج محد عرف سر محتواها...وین أکو مثلج مرة اتضحی بظناها
سیرتج من یدری بیها الما قراها...یقول ماتت فاطمه و الله حیاها
ما تُمرنی الهزیمة...و أمی های العظیمة
انتی الوره أفعالی...و ببالی...للتالی...بسمج أفتخر
یا نور القلبی...و بدربی...من حربی...جایبلج نصر
هذا نصرج هدیة...قطعتّهن ایدیه
تو یک زن عادی نبودی که حیدر از او راضی بود
نسب شناس عرب (عقیل) پدر تو را خوب می شناخت
هیـچ کس به راز غیرت تو پی نبرد
کجا زنی مثل تو نور چشمانش را فدا می کند
سیره تو را اگر کسی نداند
میگوید این فاطمه (س) است که خدا دوباره او را زنده کرد
باکی به دلم نیست مادری به این عظمت دارم
تو پشت این وفاداری های من هستی فراموش نمیکنم و بنامت افتخار می کنم
ای روشنایی دلم و راهم از جنگ برای تو پیروزی آوردم
این پیروزی هدیه توست ... دستانم را قطع کردند
آنا ضامی ما ترکته جمری یخمد...اشلون یم نیران زینب قلبی یبرد
روحی جفت بس ضمیری شفته ورّد...و النهر من عاینت له بیه ما صد
متت ضامی ما شربته ربی یشهد...آنا هسه یُّمه قاعد یم محمد
قلی اخذ البشارة...صار جفج منارة
لمن تلقّانی...ضمّانی...کنّانی...راعی الأوله
شفته ابتسم قائل...یا کافل...تستاهل...قبة بکربله
هایة ثمرة قضیة...قطعتّهن ایدیه
من تشنه ماندم و آتش تشنگی ام را با آب خاموش نکردم
چطور با وجود آتش تشنگی زینب(س) قلب من خنک شود
جان من خشکید ولی باطنم شکوفا شد
و وقتی با فرات روبرو شدم نتوانست مانعم شود
تشنه لب جان دادم و ننوشیدم خدای من شاهد است
من اکنون در کنار محمد (ص) نشسته ام
به من بشارت داد جای هر دستت مناره ای ساخته شده
وقتی به پیشوازم آمد سیرابم کرد و به من لقب اولین وفادار را داد
دیدم تبسمی کرد و فرمود ای حامی لیاقت تو بارگاهی در کربلاست
لشاعر أهل البیت : إیهاب المالکی
الرادود : ملا باسم الکربلائی
مترجم : کانال تلگرامی BASEM_IR