اکبرالقرا

استاد مصطفی اسماعیل

اکبرالقرا

استاد مصطفی اسماعیل

اکبرالقرا
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام خدمت دوستداران تلاوت قرآن کریم
این وبلاگ جهت آشنایی بیشتر با نابغه تلاوت قرآن؛ اکبرالقرا استاد مصطفی اسماعیل طراحی شده است؛ و در کنار آن، سایر مطالب قرآنی هم در وبلاگ قرار خواهد گرفت. منتظر دریافت نظرات و پیشنهادات شما در این زمینه هستیم. همچنین اگر تلاوت خاصی از استاد مصطفی اسماعیل یا سایر قراء می خواهید، می توانید در قسمت نظرات یا از طریق ایمیل و یا تلگرام با ما در میان بگذارید که ان شاء الله در اسرع وقت پاسخ داده خواهد شد.
https://telegram.me/akbarolqurra
mustafaismaili118@yahoo.com
mustafa-ismail.blogfa.com
mustafa-ismail.blog.ir
آخرین نظرات
  • ۲۶ تیر ۰۰، ۱۶:۱۱ - آلپ صنعت
    عالی
پیوندها
بایگانی
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یا اباعبدالله الحسین» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

غم نامه حضرت رقیه سلام الله علیها - مداحی قدیمی و ماندگار یونس حبیبی

 

 

با توجه به مشکلاتی که هفته قبل در سایت بلاگفا پیش اومده بود نتونستم در روز پنج صفر به وبلاگ دسترسی داشته باشم، و با چند روز تاخیر این مداحی زیبا و ماندگار رو تقدیم می کنم، این نوحه سینه زنی حدود پانزده سال پیش توسط مداح اهل بیت حاج یونس حبیبی اجرا شد که با استقبال بی نظیر عاشقان اهل بیت همراه بود و نوار اون همه جا دست به دست می شد، مطمئنم خیلی از شما عزیزان هم مثل من خاطرات زیادی با این مداحی زیبا و تاثیرگذار دارین. ظاهراً چند سالی میشه که فایل صوتی اون در اینترنت قرار گرفته ولی من همین چند روز قبل پیداش کردم و حیفم اومد در وبلاگ نذارم، ان شاء الله که مورد استفاده قرار بگیره:

 

غم نامه حضرت رقیه (یا ابا عبدالله الحسین) / یونس حبیبی / سال 1378

 
فایل صوتی - 46 دقیقه
http://www.emam8.com/maddahi/habibi/habibi.mp3
 
فایل صوتی - 57 دقیقه (به صورت کامل و همراه با روضه) 
  
کلیپ تصویری 
 
 
 
حسین فاطمه سلام ، حسین مصطفی سلام / حسین مظلوم علی ، شهید کربلا سلام
 
اون که می گفت تو کربلا ، خیمه هاتو آتیش زدند / نگفت کجا به بچه ها ، زخم زبون و نیش زدند
 
اون که می گفت یه دختر ِ ، آتیش به دامن رو دیده / نگفت تو اون صحرا چرا ، راه نجف رو پرسیده
 
اون که میگفت زینب تو ، رگ بریدت رو بوسید / نگفت میون نیزه ها ، فقط سر تو رو می دید
 
اون که می گفت دیده بوده، گوش یکی خون می چکید / نگفت کجا سیلی زد و ، گوشوارشو گرفت کشید
 
اون که می گفت انگشت تو ، از بدنت جدا شده / نگفت که انگشترتو ، غنیمت کیا شده
 
اون که می گفت یه زنجیری ، به گردن علی دیده / نگفت کجا با خطبه هاش ، بساط ظلم و کوبیده
 
اون که می گفت بچه هاتو ، با تازیانه می زدند / نگفت دلیلشون چی بود ، با چه بهونه می زدند
 
می خوام بگم که ماجرا ، از اونجایی آب می خوره / که ظالم اولی گفت ، علی باید کنار بره
 
اون روزی که حسین من ، مادرتو کتک زدند / کینه خیبری رو با ، قباله فدک زدند
 
اون روزی که آتش کین ، بر در خونتون نشست / برادرت قربونی شد ، پهلوی مادرت شکست
 
اون روزی که دست علی ، بسته بود تو کوچه ها / فاطمه شو کتک زدند ، جلوی چشم بچه ها
 
اون روزی که خونتونو ، به شعله ها در کشیدند / تخم نفاق و کینه رو ، میون امت پاشیدند
 
می خوام بگم بعد تو باز ، خیل خوارج اومدند / اونایی که مادر تو ، زدند دوباره اومدند
 
دلم می گه راضی نشو، دست خالی پا بکشیم / اونی که زینب کشیده، یه خوردشم ما بچشیم
 
زینبی که تو ازدواج، می گفت یه شرط خوب دارم / هرجا حسین من بره، منم باید باهاش برم
 
زینبی که بعد دو روز، اومد پی تو قاصدش / حق داره بعد مرگ تو، شوهرشم نشناسدش
 
اون که وصیت تو رو، همش به جون و دل خرید / یه دخترت گم شده بود، میگن تا صبح پی اش دوید
 
میخوام بگم خواهر تو، خیلی مصیبت کشیده / بطوریکه همه میگن، قامت زینب خمیده
 
زینبی که هرجا می رفت، تا هر کجا پا می گذاشت / جبرئیل هم میومد و، بالهاشو اونجا می گذاشت
 
زینبی که اگه یه روز، میخواست پیش بابا بره / هاشمی ها جمع می شدن، دخت علی تنها نره
 
زینبی که می رفت بقیع، سر بزنه به مادرش / مدینه رو قرق می کرد، ابو فاضل با لشکرش
 
زینبی که اگه یه روز، اراده سفر می کرد / حسین شو صدا می زد، عباس شو خبر می کرد
 
زینبی که اگه یه وقت، سوار مرکبی می شد / زانوی عباس علی، رکاب زینبی می شد
 
حالا باید سفر کنه، با بچه های بی پناه / گاهی می ره تو علقمه، دور میزنه تا قتلگاه
 
شاید می خواد برای تو، پیراهنی پیدا کنه / شاید می خواد داد بزنه، عباسشو خبر کنه
 
اگه یه روز نمی دیدت، مریض می شد تو میخونه / بی تو کجا داره بره، می خواد همینجا بمونه
 
دلش می خواست جاش بزارن، تنها تو اون دشت بلا / ولی یهو یه دختری، داد می زنه عمه بیا
 
می خوام بگم دختر تو، درد و بلا کم ندیده / تو بچه ها هیچ کسی رو، مثل رقیه ندیده
 
میگن یه جا خرابه بود، خرابه ای تو شهر شام / گریه می کرد و هی می گفت، عمه بریم پیش بابام
 
آخه می خوام حرف بزنم، درد و بلا مو بش بگم / شکایت این مردمو، پیش بابا جون ببرم
 
با التماس به خواهرت، میگفت بگو بابا بیاد / گفتن باید کاری کنیم، دیگه دلش بابا نخواد
 
سر تو رو تو ظرفی که، یه پارچه روش کشیده بود / بردن جلوش گذاشتنو، رنگ همه پریده بود
 
هی می گفت من نمی خوام، عمه گرسنه ام نیست / وقتی یه خورده بو کرد، فهمید که ماجرا چیست
 
سرو گذاشت رو دامنش، ناز غریبونه می کرد / با دستاشون گیسوهاتو، یکی یکی شونه می کرد
 
می بوسید هی نازت می کرد، با دستای ناز و لطیف / قصه رنجشو می گفت، از اون جماعت کثیف
 
بابا همین که رفتی و، اسب تو بی تو باز اومد / یهو دیدیم از هر طرف، یه عالمه سرباز اومد
 
این بار به جای شمشیرا، با نیزه حمله ور شدند / وقتی که دور شدند دیدیم، خیمه ها شعله ور شدند
 
خیمه ها که آتیش گرفت، تو داشتی ما رو می دیدی / وقتی منو سیلی زدند، تو هم صداشو شنیدی
 
خیمه ها رو سوزوندن و، هرکی یه جا فرار می کرد / طفلکی عمه مون بابا، نمیدونی چیکار می کرد
 
هر بچه ای به یه طرف، از ترس دشمن می دوید / عمه به دنبال همه، بیشتر پی من می دوید
 
یه بار که رفت تو خیمه ها، داداش علی رو بیاره / فریاد کشید رباب بیا، علی دیگه نا نداره
 
یه زنجیری آوردن و، بستند به گردن داداش / از بچه ها هرکی که بود، این زنجیرو بستن به پاش
 
تو کاروان جلو جلو ، سرها رو نیزه ها می رفت / پشت سرها داداش علی، جلوی بچه ها می رفت
 
اگه می خواست که تند بره،بچه ها ناله می زدند / طفلکی تا یواش می کرد، با تازیانه می زدند
 
یه شب شنیدیم سر تو،خولی به خونش می بره / فرداش دیدیم سیاه شدی،موهات پر از خاکستره
 
بعد شنیدیم یه راهبی،سر تو رو اجاره کرد / یه تشت زر بود با گلاب،هی تو رو شست و گریه کرد
 
بعده یه مدتی سفر، بابا به کوفه رسیدیم / شهری که از مردمونش، زخم زبونها شنیدیم
 
میخوام بگم کوفه کجاست، بگم ز کار مردمش / عمه می گفت پسر عموت، مسلمو اینجا کشتنش
 
عمه می گفت اینا به تو، نامه نوشتن که بیا / بعد اومدند جلوی تو، صف کشیدند تو کربلا
 
عمه می گفت گفته بودن، بری بشی امیرشون / تو رو که تشنه کشتن و، ما هم شدیم اسیرشون
 
تو اون جماعت کثیف، هیچکس به فکر ما نبود / پامون تاول می زد ولی، کسی به فکر ما نبود
 
با شلاقهای چرمیشون، گاهی به ما سر میزدند / عمه ما رو بغل می کرد،عمه رو بیشتر می زدند
 
یکی میگفت خارجین، یکی می گفت جلو نرین / یکی می گفت حقشونه، یکی می گفت سنگ بزنین
 
یکی دیدم یه عالمه، سنگ درشت تو دامنش / می گفت که هر کی بزنه، حتما بهشت می برنش
 
یه پیرمرد اومد جلو، زل زد تو چشمای داداش / گفت هرکی که کافر بشه، ذلیل می شه اینه سزاش
 
داداش علی گفت پیرمرد، بگو بینم مسلمونی / آیا رسولو می شناسی، از دخترش چی می دونی؟
 
اگه علی رو می شناسی، فاتح خیبر و حنین / حسین ز زهرا و علی، منم علی بن حسین
 
اون پیر مرد گریش گرفت، گفت آقا جون ببخشیدم / آره علی رو می شناسم، باور کنید نفهمیدم
 
گفت که می خوای دعات کنم، یه پارچه تمیز بیار / ببند زیر این آهنا، رو زخم گردنم بذار
 
یکی یه تیکه نون آورد، انداخت و گفت مال گداست / عمه صدا زد بی حیا، این اهل بیت مصطفی ست
 
وقتی که عمه گفت سکوت، زنگوله هام صدا نکرد / کسی دیگه جیک نمی زد، سنگم کسی رها نکرد
 
عمه می گفت ای کوفیا، خنده بسه گریه کنید / ننگ به دامن شما، شما که پیمان شکنید
 
کی بود نوشت خسته شدیم، از ستم و ظلم یزید / حالا به دور بچه هاش، جمع شدید و کف می زنید
 
کی بود نوشت اگه بیای، همه می شیم فدای تو / تمام هست و بودمون، رو می ریزیم به پای تو
 
...، بگم از این شام بلا /  می خوام بگم مصیبتش، عمه رو پیر کرده بابا
 
ما رو تو شهر چرخوندنو، جماعتم کف می زدند / زنها روی پشت بوما ،با هلهله کف می زدند
 
از خوشحالی دست می زدند، از خوشحالی دست می زدند،
 
گفتن بیاید مسلمونا، کافرا از راه رسیدند / یهو دیدیم جماعتی، به سمت ما می دویدند
 
سر تو رو برداشتنو، به دور هم می چرخیدند / جلوی چشم بچه ها، با هم دیگه می رقصیدند
 
تو کوچه ها بردنمون، مردم تماشا بکنند / خواستن که هتک حرمتی، به آل طه بکنند
 
فحش به علی می دادن و، تبریک به هم می گفتند / چشمای رذل و پستشون، دایم به ما می دوختند
 
وقتی می گفتیم نکنید، نگهبانا میومدند / دنبالمون می کردنو، با شلاقاشون می زدند
 
اینجا پر نامحرمه، وگرنه پیراهنمو / در می آوردم ببینی، کبودیای تنمو
 
بابا جون این خواهرتم، مثل خودت دلیر بود / میخوام بگم تو سینه اش، انگار دل یه شیر بود
 
یهو دیدیم فریاد کشید، ای برده زادگان پست / ای که لیاقت شماست، یزید میمون باز مست
 
ای آل بوسفیان مگر، نشینیده اید از ثقلین / چرا به نیزه می برید، راس برادرم حسین
 
ای ننگ و ذلت به شما، ما چشمه ساز فطرتیم / ما گلستان مصطفی، ما بوستان عترتیم
 
فریا کشید بیخبرا، چرا باید چنین باشه / یک ولد حرامیو، امیر مسلمین باشه
 
بابا یه مطلبی می خواد، قلبمو از جا بکنه / ترسم اینه اگه بگم، عمه باهام قهر بکنه
 
بهت می گم یواشکی، می خوام گوشاتو وا کنی / عمه اگه گفت چی می گه، یادت باشه حاشا کنی
 
عمه رو که تو می شناسی، با اون حیا و غیرتش / چادرشو کشیدنو، سیلی زدند تو صورتش
 
حالا که اومدی پیشم، حالا که مهمونی شده / می گم چرا عمه سرش، شکسته و خونی شده
 
نه که فقط فحش دادنو، نه که فقط کتک زدند / تو مجلس شرابشون، به زخممون نمک زدند
 
صبح همگی تو کاخ شاه، یه چوب دیدیم دست یزید / جلوی چشم بچه ها، یه کاری کرد پست پلید
 
عمه دیگه طاقت نداشت، روشو به بچه ها کنه / سرو به چوب محملش، زد که یزید حیا کنه
 
درد و دلای دخترت، دل جماعت رو سوزوند / حتی صدای گریه ی، بعضی رو آسمون رسوند
 
رقیه که تو دامنش، هم صحبت سر تو بود / یه جورایی نازت می کرد، انگار که مادر تو بود
 
نمی دونم دخترتو، چطور نگاش کرده بودی / فقط می گم که با چشات، انگار صداش کرده بودی
 
می خوام بگم تو خرابه، سکوت غمباری نشست / همه دیدن یواش یواش، رقیه چشماشو می بست
 
دختر شیرین زبونت، دیگه ساکت نشسته بود / انگار یه بغض سنگینی، راه گلوشو بسته بود
 
بچه ها دورش اومدن، درد دلاش تموم شده / بلبل اهل بیت ما، چرا دیگه آروم شده
 
یکی می گفت این طفلکی، از بس که سختی کشیده / حالا دیگه خسته شده، چشماشو بسته خوابیده
 
یکی می گفت بچه دیده، جواب نیومد از باباش / لابد دلش شکسته و، خواسته قهر کنه باهاش
 
سکینه گفت خواهر من، اصلا به فکر خواب نبود / فقط می خواست حرف بزنه، منتظر جواب نبود
 
رباب اومد کنارش، نشست و گفت عزیز من / بابا داره گوش می کنه، غصه نخور تو حرف بزن
 
زینب اومد جلوترو، دستی کشید روی سرش / گفت عمه جون هیچ بابایی، قهر نمی شه با دخترش
 
اگه بابات ساکت شده، واسه اینه که گوش می ده / چشماتو وا کن گل من، عمه به قربونت بره
 
میگفت یه نانجیبی گفت، من بلدم چیکار کنم / شلاقشو کشید و گفت،می خواین اونو بیدار کنم
 
یکی که دید اون بی حیا، دستشو پس نمی کشه / یواشکی گفت تو گوشش، بچه نفس نمی کشه
 
 
 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۳ ، ۱۹:۱۴